معنی از سلاطین هندوستان

لغت نامه دهخدا

سلاطین

سلاطین. [س َ] (ع اِ) ج ِ سلطان. (منتهی الارب) (آنندراج): همه بزرگانندو بجاه و خدمت سلاطین تقدم داشتند. (تاریخ بیهقی).
یکچند پیشگاه همی دیدی
در مجلس ملوک و سلاطینم.
ناصرخسرو.
و دیگر سلاطین دولت میمون را که خداوند عالم پادشاه عصر... (کلیله و دمنه).
شاه سلاطین فروز خسرو شروان که چرخ
خواند بدوران او شروان را خیروان.
خاقانی.
اعدل ملوک و افضل سلاطین. (سندبادنامه). هیچیک از ملوک و سلاطین عالم در حق هیچ پادشاه و... (ترجمه تاریخ یمینی).
ملک حفاظی و سلاطین پناه
صاحب شمشیری و صاحب کلاه.
نظامی.
کجا در حساب آورد چون تو دوست
که روی ملوک و سلاطین در اوست.
سعدی.


هندوستان

هندوستان. [هَِ] (اِخ) هند. هندستان. کشور هند:
خورد خواهد شاهد و شاه فلک محروروار
آن همه کافور کز هندوستان افشانده اند.
خاقانی.
پیل آمد از هندوستان، آورده طوطی بیکران
اینک به صحرا بی نشان طوطی است مانا ریخته.
خاقانی.
از نظاره موی را جانی که هر مویی مرا
طوطی گویاست کز هندوستان آورده ام.
خاقانی.
مدتی از نیل خم آسمان
نیل گری کرد به هندوستان.
نظامی.
آن شنیدستی که در هندوستان
دید دانایی گروهی دوستان.
مولوی.
رجوع به هند شود.

هندوستان. [هَِ] (اِخ) دهی است از بخش قاین شهرستان بیرجند. دارای 46 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


حب سلاطین

حب سلاطین. [ح َب ْ ب ِ س َ] (اِ مرکب) رجوع به حب السلاطین و دند شود.

فرهنگ عمید

سلاطین

سلطان

کلمات بیگانه به فارسی

سلاطین

پادشاهان

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

سلاطین

پادشاهان

مترادف و متضاد زبان فارسی

سلاطین

امرا، سلطان‌ها، پادشاهان، ملوک، شاهان،
(متضاد) رعایا

فرهنگ فارسی هوشیار

سلاطین

(تک: سلطان) چیرگان شاهان (اسم) جمع سلطان پادشاهان. جمع سلطان

فرهنگ فارسی آزاد

الواح سلاطین

اَلْواح سَلاطِین، لَوح های جداگانه ایست که در ادرنه و عکا خطاب باعاظم سلاطین عصر نازل گردید و ظهورالله بآنها ابلاغ شده و بمایَنْبَغِی وَ یَلِیقَ لَهُم نصیحت گردیدند (بذیل کلمه ملوک نیز مراجعه شود)،

فارسی به عربی

فارسی به آلمانی

معادل ابجد

از سلاطین هندوستان

744

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری